لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم، الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمد، و علی آله الطیبین الطاهرین، سیما بقیة الله فی الارضین. قال الله تبارک و تعالی: یا أیها الذین ءامنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین. خدا رو شاکریم به ما توفیق داد حلول یک ماه محرم دیگر و توفیق عزاداری اباعبدالله و شرکت در مجالس حسینی را داشته باشیم. امیدواریم از همین شب اول اسم ما جزء عزاداران حسینی ثبت و ضبط بشود و إن شاء الله یک دهه محرم و یک عاشورایی هم در رکاب مولایمان، آقایمان، ولی نعمتمان، حجة بن الحسن ارواحنا فداه اقامه عزای جدّ بزرگوارش حضرت اباعبدالله (ع) را داشته باشیم. برادران عزیز، خواهران گرامی، جوانهای گرامی! عاشورا مدرسه تربیتی بزرگ و آموزشگاه عظیمی است که هم فراتاریخ است و هم فراجغرافیا. نه محدوده این مدرسه در سرزمین کربلاست و نه زمانش محدود به سال 61 هجری است. مدرسهای که آموزگارانش فقط اهل علم نبودند، اهل علم و عمل بودند. مدرسهای که فارغ التحصیلانش کارنامه خود را با خون امضاء کردند. مدرسه بزرگ تربیتی که دانش آموزهایش هم شرط ندارد، فقط اراده میخواهد، عزم میخواهد. هم گنهکار میپذیرند هم مؤمن درجه یک میپذیرند، هم عارف میپذیرند، هم جوان، هم نوجوان، هم پیر، هم مرد، هم زن، دانش آموزانش فقط اراده میخواهند، ولو مثل حرّ سابقه مثلاًً خدمت در حکومت ستمگر داشته باشد. ولو مانند آن جوان مسیحی سابقه مذهب دیگر و دین دیگر داشته باشد. به حدی این مدرسه پذیرشش جاذبه دارد، زیباست، که انواع و اقسام دانش آموزها را در خودش راه میدهد. شما الآن ببینید در سرتاسر این عالم در مدرسه حسینی کیها هستند پای این درسها. جوان هست، پیر هست، سالم ناسالم، گنهکار، توبه کننده، همه اینها در این مدرسه راه دارند. این عظمت درواقع مدرسه حسینی و آموزگارانی که خدا اینها را آموزگار قرار داده. در یک روایتی دیدم که رسول خدا در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها بودند، امام حسین بچه بود، قنداقهاش در دامن پیغمبر بود: و الحسین فی حجره، تعبیر این است، حسین در دامن رسول خدا(ص) بود. حضرت هم اینطور داشت با این بچه بازی میکرد و تکان میداد بچه را. یک وقت خرّ ساجداً و بکی. دیدند بچه را گذاشت زمین، افتاد به سجده، و شروع کرد به شدت وجود مقدس رسول خدا گریه کردن. این روایت در کامل الزیارات است، کامل الزایارت یک کتاب کهن است، مال هزار سال پیش است، ابن قولویه استاد شیخ مفید این کتاب را در قرن چهارم نوشته. خیلی روایات قشنگی دارد راجع به امام حسین(ع). گفتند یا رسول الله چرا سجده چرا گریه؟ فرمود الآن به من وحی شد، خدای تبارک و تعالی کلماتی را به من القاء فرمود، یکیاش این بود که: پیامبرم! میدانی حسین کیست؟ أنه سید الشهداء من الاولین و الآخرین، و سید الشباب اهل الجنة علیه برکاتی و صلواتی. درود من و برکات من بر این حسین است. این حسین سید الشهداء است. نه اینکه بعد از کربلا معروف شده به سید الشهداء، این مال زمانی است که هنوز قنداقه دست پیامبر است. این سیدالشهداء از اولین و آخرین است. خب خدای تبارک و تعالی این جایگاه و این عظمت را به امام حسین داده به خاطر شایستگیهای او. عزیزان ما وقتی وارد مدرسه عاشورا میشویم، خب مواد درسیاش مختلف است، یکی میآید در این مدرسه درسهای اخلاقی را میگوید: غیرت، شجاعت، سخاوت، ایثار، فداکاری، اینها درسهای اخلاقی. یکی میآید در این مدرسه درسهای سیاسی را میگوید، مثلاً فرض کنید مبارزه با ظلم، یا عرض میکنم که انتخاب شهادت، در مقابل ظالم ایستادن، این درسهای سیاسی است. یکی ممکن است در این مدرسه بیاید درسهای اصلا اقتصادی را بگوید. آقا از این مدرسه استفاده میشود باید لقمه حلال خورد، با مال مردم نباید مبارزه کرد، و جنگ حتی اگر کسی میکند، مالش حلال باشد. از این مدرسه استفاده میشود باید نسبت به حقوق اقتصادی مردم اهمیت داد، یکی ممکن است درسهای اجتماعیاش را بگوید. اما امسال ما یک نگاه دیگری میخواهیم داشته باشیم به عاشورا و آن درسهای اعتقادی است: باورها. ببینید آقایان! یکی از مشکلات جامعه ما امروز و جوانان ما، مشکل اعتقادی و باورهاست. حالا در توحید، در نبوت، در امامت، بمباران شبهات از سوی گروههای مختلف، نه فقط وهابی ها، نه، مسیحیت تبشیری، بهائیت جعلی و دین... اصلا عنوان دین که من میگویم غلط است، یک در واقع تشکیلات ناصحیح کاملا سیاسی از سوی گروههای مختلفی، عدهای در میان خود ما، این خیلی مهم است، ما باورهایمان درست باشد. ببینید آقایان، خواهرها! در جنگ جمل امیرالمؤمنین داشت میجنگید، دشمن هم دورش را گرفته بود، آقا مشغول جنگ. یک اعرابی، اعرابی در لغت به معنای بادیهنشین است، آدمهایی که در بیابان و حاشیه شهر زندگی میکنند، خیلی اطلاعات علمی ندارند، آمد مقابل آقا، در حال مبارزه گفت، آقا جان شما میگویید خدا یکی است، یعنی چه یکی است؟ تکی یعنی چی؟ ما یک که میگوییم دو هم دارد، سه هم دارد، میگوییم اینجا یک منبر است، خب جای دیگر هم یک منبر دیگه هست. این یکی، یکی عددی است؟ صفتی است؟ یعنی چی یکی است؟ یک مرتبه آن رزمندههایی که دور آقا بودند، هجوم بردند به طرفش، آقا تو هم حالا وقت گیر آوردی، در میدان جنگ، خدا یکی است، مگر اینجا کلاس اعتقادات است؟ اینجا موقع جنگ است، اینجا سؤال کن از کدام جبهه برویم؟ کجا بجنگیم، کدام جبهه را حفظ کنیم، با چه وسیله... اینجا سؤالها باید در جبهه جنگ نظامی باشد. آقا تشر زد به اطرافیان، فرمود: دعوه، رهایش کنید. والذی یرید الاعرابی، این سؤالی که این از ما میکند، نریده من القوم. ما همین را از لشگر جمل میخواهیم. منِ علی از لشگر دشمن همین را میخواهم، خدا را یکی بدانند. اگر توحیدشان درست شد، امامتشان هم درست میشود، آنوقت با علی نمیجنگند. اینها توحیدشان گیر دارد، ما اصلا برای همین داریم میجنگیم. آقا صدایش زد فرمود: وحدت چهار تا معنا دارد: وحدت عددی داریم، توصیفی داریم، حالا من نمیخواهم وارد آن روایت بشوم. یکی یکی این چهار تا وحدت را برایش گفت، و معنای توحید را برای این گفت و رفت. این کجاست؟ در جنگ جمل، وسط جنگ. آمد خدمت رسول خدا(ص)، این روایت اتفاقا از امام حسین(ع) است. امام حسین از جدش رسول خدا روایاتی را نقل کرده، ایشان میگوید، امام حسین میگوید، میگوید کسی آمد پیش جدم رسول خدا گفت اخبرنی عن غرائب العلم، سؤال را دقت کنید: یا رسول الله یک خرده از آن علوم عجیب و غریب برای من بگویید. غرائب، غریب با غین، یعنی علوم عجیب، علوم شگفت. یک خرده از آن شگفتیها و غرائب برای من بگویید. پیغمبر یک نگاهی به او کرد، فرمود: أتعرف رأس العلم؟ تو اصلا میدانی رأس العلم چی است؟ الفبا، مثل شما الف را بلدی که آمدی میگویی به من حرف آخر را یاد بده؟ غرائب العلم چی است؟ تو اصلا اولش را بلدی؟ کلمه صفرش را، رأس العلم را میدانی چی است؟ تو برو رأس العلم را یاد بگیر، بعد برو غرائب العلم. یک بنده خدا نگاهش به آسمان بود، سر در بیاورد، افتاد تو چاله. یک کسی به او گفت اول جلوی پایت را نگاه کن، ببین چاله نباشد، جایت محکم باشد، بعد به آسمان نگاه کن، تو از جلوی پایت خبر نداری، دنبال آسمان میگردی؟ فرمود غرائب العلم چی است؟ تو میدانی رأس العلم چی است؟ گفت آقا ببخشید! خب اخبرنی عن رأس العلم، به من بگویید رأس العلم چی است؟ آقا فرمود معرفة الله، باورها و تصحیح اعتقادات، خداشناسی. به همین دلیل وقتی دور امام رضا(ع) میریزند در نیشابور، جمعیتی که خیلی هایشان هم شیعه نبودند، معتقد به امامت امام نبودند، حدیث میخواهند، آقا شروع میکند: کلمة لا اله الا الله حصنی. از توحید شروع میکند و از باور. ببینید، آقایان، خواهران! چی میخواهم بگویم. تمام اعمال ما نتیجه باور ماست، حالا چه باور غلط، چه درست. یعنی او که دختر زنده به گور میکند، این یک عمل زشت است، این ناشی از یک باور است، باورش این است که جنس زن باید در جامعه نباشد، باید مردها باشند، دخترها باید... چون باورش منفوریت دختر و زن است، دختر زنده به گور میکند. او که بت میپرستد، چون باورش این است که این خالق است او را میپرستد. خیلی مهم است. اصلا تمام حرکات ما، سکنات ما، ناشی از باورهای ماست. او که به غدیر بیتفاوت است، با او که غدیر را تجلیل میکند. او که سبّ علی میکند با او که عاشق علی است. همه اینها یک باوری دارند. بابا اینی که عملیات انتحاری میکند، خودش را میکشد برای اینکه پنجاه تا، صدتا، مسلمان مؤمن شیعه را بکشد، یا یک شیعه را از بین... این برای دنیا که این کار را نمیکند. این دارد خودش میمیرد. این یک باوری برایش درست میکنند. ببینید، منافقین کارشان این بود اول انقلاب. من بعضی جلسات اینها را نوجوان که بودم، سالهای 58 تازه اینها جان گرفته بودند، بعضی جلسات تفسیرشان میرفتم. اینها، تفسیر قرآن را یک جوری جلوه میداد که یک روز یک آقایی آمده بود، من یک مسجدی بودم، بشود امام جماعت آن مسجد. حدود سی سال پیش، سال 58. میگفت آقا چه میکنند با این جوانهای ما؟ گفت مگر چی شده آقا؟ گفت من نماز میخوانم در خانه، پیرمردی بود، پسرم آمده، سجاده را از زیر پای من کشیده، میگوید نماز چی است؟ نماز در قرآن، یقیمون الصلاة یعنی انقلاب درونی، یعنی انقلاب فرهنگی، این صلاة در اینجا به معنای رکوع و سجده نیست. این یعنی انقلاب درونی بهگونهای که انسان فانی در خدا بشود. اینها را میگفتند در جلساتشان، ماتریالیستها در جلساتشان بهگونهای آیات قرآن را ترویج میکردند که عدهای از جوانهای این مردم را جذب کردند. هنوز در پادگان اشرف و جاهای دیگر رد پایشان را باید پیدا کنیم. سی سال است از این کشور رفتهاند، هنوز باور ندارند انقلاب را. هنوز کسی جرأت ندارد با اینها صحبت کند راجع به مباحث انقلاب. این باورها باید درست بشود. من دو تا آیه قرآن برایتان بخوانم حالا اگر فرصت کردید این دو آیه را امشب بروید ملاحظه کنید. یکی سوره اسراء آیه 84، ببینید چقدر قشنگ میگوید قرآن : قل کلّ یعمل علی شاکلته، هر کس هر کاری میکند این کار از شاکلهاش نشأت میگیرد. من یک خرده سادهتر بگویم که جوانها متوجه بشوند. ببینید آقا، ما یک حالت داریم، یک عادت داریم، یک ملکه داریم، یک شاکله. چهار مرحله: حالت، عادت، ملکه، شاکله. ساده بگویم، یک کسی که نگاه به نامحرم میکند، اولش حالت است. حالت موردی است. یا دروغ میگوید، یکی دو تا دروغ میگوید، یکی دو بار نگاه به نامحرم میکند. یا خدای نکرده یکی دو بار یک گناه شهوانی انجام میدهد. یا مثلاً فرض کنید که یک معصیتی، این حالت است. حالت موردی است. مثل شما ببینید آب را که در جایخی میگذاری یک کمی شکل میگیرد، ولی یخ نبسته که، یک دست میزنی درش فرو میرود میشود آب. یک نیم ساعت یک ساعت دیگر درب جایخی را باز کنی، این سفت شده، ولی سفتی که نه شله مثل اولش، نه مثل سنگ محکم است، اگر دو روز ماند، این یخ محکم میشود، حالا فرض کنید این یخ شش ماه در یک جایی بماند، دیگر عین سنگ میشود، حالت مثل همان آبی است که اول یک کمی میگیرد، بعضیها که گناه میکنند، حالت است. لذا توبه که میکنند زود از بین میرود. زود میتوانند با آن مبارزه کنند، اما دوم میشود عادت. عادت، این دیگه عادت کرده به نگاه به نامحرم، یک خرده سخت میشود. این دیگر هر روز نگاه میکند هر روز دروغ میگوید. عادت کرده به سستی در نماز، عادت کرده به نماز آخر وقت خواندن. اولش حالت است، گاهی اول وقت میخواند، گاهی آخر وقت. اما حالا شد عادت. عادت کرده به بینمازی. عادت کرده به این معصیت. و لذا بعضیها خدمت ائمه میرسیدند، میگفتند تعوّدت علی المعصیة، ما به گناه عادت کردیم. این هم باز هنوز راه دارد. سوم میشود ملکه. ملکه یعنی این کار زشت در وجود انسان رسوخ کند، خب دیگر یک خرده مشکل میشود. یعنی یک مقداری از حالت عادت آمد بیرون، محکم شد، این بابا، این شخص، در وجودش گناه رسوخ کرد، رفت در ضمیر ناخودآگاهش، این دیگر خودبخود نخواهد هم به فکر آن گناه میافتد. این هر چه توبه میکند، دوباره مثل آهنربا این ملکه میکشدش به طرف خودش. اما چهارم شاکله است، شاکله یعنی شخصیت درونی، اگر شخصیت درونی یک کسی مثل ابوجهل شکل گرفت روی کفر، حالا مگر میشود برش گردانی به این سادگی؟ جوانها! مال شما الآن یا حالت است یا عادت، نه ملکه است، نه شاکله. و لذا حدیث داریم که چهل سال که بشود میشود ملکه، چهل به بعد، روایت هم داریم، کسی عمرش از چهل بگذرد، شخصیتش را درست شکل نداده باشد، دیگر مشکل است. چو دوران عمر از چهل درگذشت، مزن دست و پا، کآبت از سر گذشت. نمیخواهم چهل سالهها را ناامید کنم ها. سخت میشود. مال شما همان یخی است که هنوز یا شل است یا نیمه گرفته. ولی مثل بنده آن یخ سفت شده، اگر منفی گرفته باشه با شخصیت من... مثبت هم باشد همینطور است ها. اگر مثبت هم گرفته باشد این وجود، همینطور مستمر و همیشگی است. و لذا حافظ میگوید در اشعارش: شنیدم رهروی در سرزمینی، همین گفت این معما با قرینی، که ای صوفی شراب آنگه شود صاف، که در شیشه بماند اربعینی، میگوید شما چهل سال اگر خودت را حفظ کردی، بعدش دیگر ماشین وجودت سالم است، میرود جاده را. شما تا چهل سعی کن شاکله منفی نگیری، شاکله غلط نگیری. حالا فکر کنم این آیه معنایش روشن شد: قل کلّ یعمل علی شاکلته، هر کس شخصیت درونیاش هر جور شکل گرفته، آقا این شخصیت درونیاش با نفاق شکل گرفته، مثل عبدالله ابن ابیّ، هر کارش میکردند حرکت منافقانه انجام میداد. این شخصیت وجودش با سبعیت و جنایت شکل گرفته، مثل حجاج بن یوسف ثقفی، شخصیت اینطور شکل گرفته، یک کسی هم میبینی شخصیت و شاکلهاش خیر و خوبی شکل گرفته، لذا همهاش کمک میکند، بار از دوش مردم بر میدارد، حرفهای خوب میزند، تمام آثارش مفید است. قل کلّ، این شاکله یعنی همان باور. یعنی همان اعتقاد، یعنی همان شخصیت. این یک آیه. یک آیه دیگر هم برایتان بخوانم، این آیه را هم شنیدهاید. ببینید در قرآن، خیلی پیام دارد. سوره ابراهیم، آیه 24. خدا یک مثال زده، میگوید آدم خوب عقیده خوب، کار خوب، مثل درخت خوب است: ألم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة، مفسرین کلمه طیبه را سه تا معنا برایش کردهاند، میگویند منظور از کلمه طیبه، یا مؤمن است، یا عمل صالح است یا باور. یک باور خوب، یک آدم خوب، یک کار خوب، میدانی مثل چه میماند؟ کشجرة طیبة، مثل درخت است، یعنی چی مثل درخت است؟ یعنی آدم خوب مثل درخت نموّ دارد، رشد دارد، رکود ندارد، امسال از پارسال بدتر بشود؟ نه، درخت امسال نسبت به پارسال سرزندهتر شده، مؤمن مثل درخت میماند، هر سال شاخش برش بیشتر میشود، علمش بیشتر میشود، فهمش بیشتر میشود، عبادتش قویتر میشود، نه اینکه هر چه سنش جلو برود کمتر بشود، کشجرة طیبه، اصلها ثابت، شجره پاکیزه ریشهاش محکم است. مؤمن هم ریشهاش محکم است. حالا دو تا شبهه هم در اینترنت دید، تکان نمیخورد، دو تا اشکال هم یکی گرفت، اینهایی که میگویند آقا یک کسی یک سؤالی از ما کرد، دیدیم راست میگوید، ما نماز را گذاشتیم کنار، ای بابا، به همین سادگی؟ یکی یک شبههای در ذهن ما انداخت، ما دیگه مثلاً مجلس امام حسین را گذاشتیم کنار. نخیر، موج شبهات بریزد روی انسان مؤمن، تکان نمیخورد، چون ریشهاش محکم است. پای مجلس نشسته، پای روضه نشسته، پای موعظه نشسته، کتاب خوانده. ما امسال، بنده قبل از محرم حج مشرف بودم، خب امسال حجم کتابهای ضد عقائد امامیه، عقائد اهل بیت، عقائدی که ما، واقعا عقائدمان از اهل بیت است، یک وقتی در منی یک کسی آمده بود خدمت امام صادق(ع)، یک چیزی میگفت، حالا قصهاش بماند، این یک تکهاش را میخواهم بگویم. امام صادق به او فرمود: نحن نصنع کما صنع رسول الله، ما حرفمان حرف پیغمبر است. و لذا علامه امینی کتاب نوشته: سنّتنا و سیرتنا سنة النبی و سیرته، سنت ما و سیره ما، سنت پیغمبر است. ما عین سنت پیغمبر را داریم اجرا میکنیم. حضرت فرمود ما مثل پیغمبر حرف میزنیم، نقول کما یقول رسول الله. خب موج کتابهای ضد عقائد امامیه امسال خیلی زیاد بود. خیلیها میگرفتند اینها را، خب ساده فراوان، در منی پخش کرده بودند در حد گسترده، میآمدند سؤال میکردند. الآن گاهی بعضیها به ما زنگ میزنند، آقا فلان شبکه... اینقدر هم آقا این حرفها تکراری شده، اینقدر تکراری شده، بیمبنا، سست. بنده در مدینه یک جوان دانشجویی یک جایی میرفتم مرا سوار کرد برساند. توی راه شروع کردیم عربی با هم صحبت کردن. دیدم یک مقداری موضعش تند است، شروع کرد تند مطالبی را گفتن. گفتم من یک سؤالی از شما میکنم، چند تا کتاب تا حالا از کتابهای ما را مطالعه کردی؟ گفت هیچی. هیچ کتاب، اصلا برای چی مطالعه کنم؟ شروع کرد باز یک توهینی به بعضی از آثار و اینها. گفتم ببین داریم بحث میکنیم، دعوا که نمیکنیم. این کتابخانه مدینه است، بیا با هم برویم داخلش، یک کتاب از آثار ما را اگر درش پیدا کردی، من هر چی تو خواستی بهت میدهم. گفت میدانم نیست، گفتم ولی بیا خانه ما، خانه ما نمیگویم کتابخانه ما. ببین صحیح بخاری، صحیح مسلم، کتابهای مختلفی، آثار را باید دید، کتاب را باید دید. آقا تو به همین شکل تحت یک عقائدی به تفسیر ما توهین میکنی، خب بیا تفسیر تبیان شیخ طوسی را باز کن ببین. تفسیر مجمع البیان عرض میکنم که علامه طبرسی را باز کن ببین. اینها در مصر، در کتابخانههای مصر هست، در الازهر هست، مجمع البیان را خود آنها چاپ کردهاند در اختیار دانشجویانشان. خیلی با هم صحبت کردیم، یک تقریبا نیم ساعت یک ساعت تقریبا گفتگوی ما طول کشید در ماشین، همینطور که توقف کرده بودیم. گفتم ببین، من بعضی از روایات شما را برای خود شما میخوانم: الائمة من بعدی اثنی عشر، این روایت در مستندترین کتابهای آقایان اهل سنت آمده، یعنی امامهای بعد از من، یا امرای بعد از من دوازده نفرند. گفت من نشنیدم تا حالا این را. آقا تو چرا نشنیدی؟ ما نباید خودمان را از جهان علم و آگاهی دور کنیم. مؤمن کلمة طیبة کشجرة طیبة، اصلها ثابت، اینقدر جوانها اعتقاداتتان را قوی کنید، محکم کنید که نتوانند در مقابل شما با شبهه شما را از پا در بیاورند. فرعها فی السماء: مؤمن شاخههایش در آسمان است، یعنی مفید است. نموّ دارد، حرکت دارد، رشد دارد، سالی ده تا بیست تا کتاب میخواند، مقاله میبیند، خودش را وفق میدهد، تؤتی اکلها کل حین بإذن ربّها: دائما خودش را با اذن پروردگار مفید در جامعه جلوه میدهد و دیگران از آن استفاده میکنند. این دو تا آیهای که من امشب خواندم، هم آیه 24 سوره ابراهیم هم 84 سوره اسراء، هر دو آیه تبیین و ترویج این نکته است که باورها و اعتقادات اگر درست بشود، خیلی مسائل درست میشود. آمد خدمت امام صادق علیه السلام یک کسی به نام عبدالملک، کنیهاش هم ابوعبدالله بود، ولی کافر بود. زندیق بود، زندیق یعنی منکر خدا، یعنی دهری طبیعی کمونیسم. کسانی که میگویند عالم خودش درست شده، به اینها میگویند زندیق، سابق میگفتند زندیق، امروز میگویند کمونیسم، ماتریالسیم، دهری به آنها میگفتند آن زمان. میگوید رفتم مدینه آقا را ببینم، گفتند آقا رفته مکه، گفتم میروم مکه. آدمی که بخواهد دنبال علم باشد، همه جا میرود. نه اینکه تا یک خرده مشکل شد، یک تلفنی جواب نداد، دیگه بگذارد کنار، شبهه را در ذهنش نگه دارد. دوباره زنگ میزند. به یکی دیگر زنگ میزند، قدیم گاهی یک ماه مسافرت میرفتند بعضیها یک حدیث بشنوند. جابر بن عبدالله انصاری یک ماه شتر کرایه کرد رفت مصر، یک حدیث بشنود برگردد. آقا آمد مکه، آمد مکه گفتند آقا در طواف است. رفت خدمت آقا، آقا فرمود بعد از طواف من شما را میبینم. طواف آقا تمام شد خدمت امام رسید. آقا فرمود اسمت چی است؟ گفت عبدالملک، گفت این ملکی که تو عبدش هستی کی است؟ چون میدانست خدا را قبول ندارد دیگر. این ملکی که تو عبدش هستی کی است این ملک؟ گفت آقا اسم من را گذاشتند عبدالملک، نمیدانم کی است. آقا فرمود کنیهات چی است؟ گفت ابوعبدالله، یعنی پدر عبدالله. فرمود آن پسرت که به او میگویند عبدالله، تو هم باباشی، خب عبدالله که یعنی بنده خدا، این کدام خداست؟ کدام خداست؟ اول امام از اسمش شروع کرد، عبدالملک اسمت، ابوعبدالله هم کنیه ات، خب عبدالله کی است، عبدالملک این ملک کی است؟ بعد آقا به او فرمود که عبدالملک! من یک سؤالی از تو میکنم، تا حالا زیر زمین رفتی؟ گفت نه آقا، بروم زیر زمین چکار کنم؟ من روی زمین هستم. البته زیر زمین را امروز ما میدانیم چی درش هست، استخراج شده، معادن، عمق گاهی چند صدمتری زمین میروند معادن را استخراج میکنند. آن زمان خب نبود این چیزها، فرمود به نظر تو زیر این زمین چیزی است؟ گفت من نرفتم آقا، ولی فکر نکنم چیزی زیر زمین باشد. فرمود این نمیشود. فکر نکنم، گمان میکنم چیزی نباشد، با گمان کار درست... یقین داری زیر زمین چیزی نیست؟ گفت نه. فرمود تا حالا آسمان رفتی؟ گفت نه آقا، کی آسمان رفته که من رفته باشم. فرمود میدانی در آسمانها چی است؟ گفت نه، فرمود چیزی هست به نظر تو؟ گفت آقا فکر نکنم، فرمود این نمیشود، تو نرفتی، خیلی چیزها در آسمان هست، امروز بشر کشف کرده خیلیهایش را، آیا تو دیدی آنها را؟ گفت نه، یابن رسول الله! آقا فرمودند خورشید دیدی از مشرق میآید مغرب؟ طلوع میکند و غروب، گفت بله، فرمود تا حالا شده جابجا بشود؟ مثلاً از مغرب طلوع کند به مشرق غروب کند؟ گفت نه آقا خیلی منظم است. فرمود شب و روز شده جایش عوض بشود؟ گفت نه آقا، شب شب است، روز هم روز است، همهاش هم منظم است. فرمود فصول شده عوض بشود؟ مثلاً یک سال زمستان بیاید در تابستان، تابستان بیاید در زمستان؟ نه آقا. شروع کرد یکی یکی حضرت از کرات و زمین و اینها، فرمود خب اینها میشود آخر بدون یک قدرت، بدون یک کسی که منظّم تنظیم کرده باشد، میشود آخر اینها؟ تو که از زیر زمین خبر نداری، همه عالم را گشتی میگویی خدا نیست؟ شهادتین گفت، مسلمان شد. آقا داد او را دست هشام، این صفر کیلومتر بود، فرمود هشام علّمه، یادش بده، این تازه خانه اول است. هشام یادش بده عقاید را، باورها را. این خیلی مهم است، جوانهای عزیز! حالا من إن شاء الله امسال بحث میکنم این را. باورها، من میخواهم توحید را در کربلا بگویم. صفات خدا در کربلا، معاد در کربلا، اینها خیلی جالب است و کمتر هم رویش بحث شده. امام حسین(ع) هم یکی از کارهایی که کرد این بود: باورها را درست کرد. من یک چیزی خدمتتان بگویم و دیگر بحث را جمع کنم، شاید این را نشنیده باشید یا کمتر مطرح شده باشد: امام حسین آقا یک سخنرانی در منی کرده، زمان معاویه ها، هنوز یزید به قدرت نرسیده، معاویه هم از دنیا نرفته، هنوز معاویه سر کار است. وجود مقدس امام حسین(ع) آمد حج، ابن عباس میگوید آقا به من فرمود برو مردم را جمع کن، مخصوصا نخبگان، فرهیختگان به قول امروزی ها، میگوید 700 نفر آدم دور امام حسین جمع شدند. 700 نفر آدم که میگوید 200 نفرش از اصحاب بودند. آقایان، خواهران! میدانید اصحاب یعنی چی؟ یعنی 200 نفر از آنهایی که پیغمبر را دیده بودند، 500 نفرشان هم تابعی بودند، تابعی هر کس پیغمبر را ندیده باشد، ولی اصحاب را دیده باشد به او میگویند تابعی. مثلاً فرض میکنیم کسی باشد مثل زراره یا اصحاب ائمه ما که پیغمبر را ندیده، ولی صحابی را دیده، سلمان را دیده، اباذر را دیده، به اینها میگویند تابعی هفتصد نفر آدم را جمع کرد امام حسین در منی، باورها را میخواهد درست کند. بعد فرمود قسمتان میدهم به خدا، هر چه من میگویم اگر درست است بگویید درست است، اگر غلط است بگویید غلط است. گفتند باشه یابن رسول الله. قسمشان داد، چند بار، من متنش را نوشته ام، منتها وقت نیست بخوانم، روایت در تحف العقول هست، در منابع کهن شیعه آمده، چند بار قسمشان داد، فرمود قسمتان میدهم به خدا، به من بگویید ببینم آقایان اصحاب، یکی دو تا سه تا پنج تا که نیستید، 200 تا صحابی هستید، 200 تا صحابی میدانی یعنی چی؟ یک رقم بالایی است، خیلی مهم است. یک صحابی را گاهی کلی دربارهاش اهمیت میدهند، به حدیثش، به سخنش، به کلامش. 200 تا صحابی آنجا هستند. 700 تا انسان فرهیخته و آدمهایی که به هر حال مورد توجهاند. فرمود قسمتان میدهم به خدا، اینهایی که من میگویم اگر غلط است بگویید غلط است اگر درست است بگویید درست است. گفتند چشم. فرمود پیغمبر که آمد مدینه عقد اخوّت میبست بین یک مهاجری با یک انصاری، یعنی یک مکهای با یک مدینهای، خودش مگر با علی عقد اخوت نبست؟ فرمود علی برادر من است و من برادر او هستم؟ قالوا اللهم نعم، گفتند بله درست است. فرمود قسمتان میدهم به خدا، پیغمبر روزی که میرفت تبوک، علی را گذاشت جای خودش در مدینه، و رفت، چون طول هم کشیده دیگر، مدت رفتن پیغمبر به تبوک مدتها طول کشیده، بیش از ماه طول کشیده، فرمود وقتی گذاشت او را در مدینه، نفرمود أنت منی بمنزلة هارون من موسی، گفتند اللهم نعم. قسم دادی شما ما هم تأیید میکنیم، به خدا گفت پیغمبر. فرمود پیغمبر خدا دربهای خانهها را به مسجد میبست، حتی یکی از اصحاب آمد گفت یا رسول الله! یک روزنه یک روزنه یعنی یک پنجره هم نه، یک سوراخ کوچک از اتاق من به مسجد باشد، فقط من ببینم، فرمود نمیشود، دستور خداست همه درها باید بسته بشود، جز در خانه امیرالمؤمنین(ع)، این کار را کرد یا نکرد؟ نمیتوانستند بگویند نه، اللهم نعم. فرمود قسمتان میدهم به خدا، روز غدیر فرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم نعم. یکی یکی. خیلی روایتش جالب است نگاه کنید در تاریخ است، تحف العقول و جاهای دیگر. چرا وجود مقدس امام حسین دارد یکی یکی از اینها اعتراف میگیرد؟ بابا، باورهایتان را اول درست کنید. بعضیها میآیند به ما میگویند آقا ما بحث کردیم مثلاً راجع به فلان موضوع گیر کردیم، یا شده یا نشده، توانستیم یا نتوانستیم. میگویم آقا در این فروع بحث نکنید، بروید روی اصول. روی اصل، روی مبنا. غدیر برای ما یک مبناست. یکی یکی، بعد فرمود قسمتان میدهم به خدا، اگر کسی بگوید رسول خدا حضرت محمد(ص) پیغمبر را دوست دارم، اما امیرالمؤمنین(ع) را بغض دارم، فرمود میشود چنین چیزی؟ با این توضیحاتی که من امام حسین دادم، این رابطه پیغمبر با امیرالمؤمنین میشود کسی بگوید احبّ رسول الله و ابغض علیا؟ چرا این را میگوید؟ چون روز عاشورا بعضیها میگفتند بغضا لعلی، میخواهد بگوید هر کس بغض علی دارد بغض پیغمبر دارد. اول این باور را من درست کنم که حبّ علی و حبّ رسول الله یکی است. نمیشود، فرمود قسمتان میدهم به خدا، پیغمبر فرمود من یحبّنی و یبغض علیّا، هر کس من را دوست داشته باشد و بغض علی داشته باشد، دروغ میگوید من را دوست ندارد. همه تأیید کردند. فرمود حالا اگر این است، پس اول این را درست کنیم، سنگ بنا، که روز عاشورا نگویند بغضا لعلیّ، تفکیک نکنند بین پیغمبر و علی. کاری که امام حسین در منی کرد این بود: تصحیح عقاید، باورها. این عرض مقدماتی امشب من راجع به تصحیح باورها و اعتقادات. حالا إن شاء الله از فردا شب، من هر شبی، یکی از پیامهای اعتقادی عاشورا که پر است در دعای عرفه، در خطبههای امام حسین، در اشعار اباعبدالله در سیره امام حسین فراوان این را ما ملاحظه میکنیم. إن شاء الله خدمت شما تقدیم خواهیم کرد. خدایا باورهای ما اعتقادات ما را مطابق قرآن، روایات اهل بیت و مطابق سیره پیامبر قرار بده! خدایا عاقبت ما را ختم به خیر بفرما! السلام علیک یا اباعبدالله! از شب اول اسمتان را جزء سلام کنندگان به امام حسین ثبت کنید، خوش به حال آنهایی که امشب در مجلس شرکت کردند، از شب اول آمدند بگویند حسین ما با توایم، و از امشب. چون بعضیها دیر میآیند، عاشورا میآیند، تاسوعا میآیند، ولی این جمعیت جوان، از شب اول آمدند در مجلس اباعبدالله اسم خودشان را ثبت و ضبط کنند. ما هم از همینجا سلام میدهیم به ارباب بیکفنمان اباعبدالله(ع) که إن شاء الله اسممان جزء زوارش ثبت و ضبط بشود. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. هشتم ذی حجه اباعبدالله مکه بود. عزیزانی که مکه رفتهاند دیدهاند یا شنیده اند. هر کس هرکجا باشد، هشت ذی حجه خودش را میرساند به مکه برای اینکه بیاید به عرفات و اعمال حج را آغاز کند. ما امسال هم که مشرّف بودیم در جمع زائرها این را گفتیم. گفتم کسی را نمیبینید امروز از مکه بیرون برود. بلکه هرجوری سعی دارد خودش را برساند به مکه، شرکت کند در اعمال حج واجب. اما روز هشتم ذی حجه سال 60 هجری، مردم دیدند یک کاروانی بر خلاف مسیر عرفات دارد حرکت میکند. زینب کبری، رباب، زن و بچه، کاروان عرفات نمیآید، چرا؟ دارد میرود، جای دیگر میرود. سؤال کردند آقاجان چرا به عرفات نمیآیید؟ همه حاجیها دارند برای اعمال میروند. فرمود من به سرزمین عراق میروم به دستور الهی و به اذن خدا. حرم را از حرم کردند بیرون. اباعبدالله از حرم خارج شد. مردم رفتند منی، رفتند قربانی صوری انجام بدهند، به یاد اسماعیل و به یاد ابراهیم، اما اباعبدالله(ع) به سرزمین کربلا آمد. چه قربانیانی. علی اصغر، علی اکبر، قاسم، عباس، چه شخصیتهایی را با خود به این منی و به این مذبح آورده است، صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک، امام صادق فرمود هر کجا هستید، سه مرتبه بگویید: صلی الله علیک یا ابا عبدالله، صلی الله علیک یا ابا عبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله. اوائل محرم بود، شاید مثل فردایی بود، ریّان بن شبیب میگوید رفتم خدمت امام رضا، امام رضا فرمود میدانی امروز چه روزی است؟ امروز اول محرم است، پسر شبیب، محرم ماهی است که اهل جاهلیت در آن نمیجنگیدند. یحرّمون القتال. میگفتند جنگ حرام است. ولی پسر شبیب در همین محرم حسین ما را به شهادت رساندند. مسلمانها حرمت نگه نداشتند. بعد فرمود پسر شبیب، ان کنت باکیا لشیء فابک للحسین، هر مصیبتی داشتی برای حسین ما گریه کن! چون حسین ما را کشتند، من سختم است این عبارت را معنی کنم، فإنه ذبح کما یذبح الکبش. حسین ما را اینگونه دور تا دورش را محاصره کردند، یذبح حسین، تمام شهدای کربلا بعد از شهادت سرشان از بدن جدا شده، اما اباعبدالله هنوز جان داشت، هنوز سخن میگفت، شاید یذبح الکبش این را میخواهد بگوید: هنوز جان داشت، سر از بدن مقدسش جدا شد. و یکبّرون بأن قتلت و إنما قتلوا بک التکبیر و التهلیلا، لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم. خدایا! به آبروی امام حسین در این شب اول محرم، در رأس حاجات تو را میخوانیم، در ظهور منتقم خون حسینی، ولی عصر ارواحنا فداه تعجیل بفرما! حضرتش را به فریاد مسلمانان برسان! خدایا! اسم ما را جزء عزاداران حسینی ثبت و ضبط بگردان! خدایا! جوانهای ما را مؤمن، متدین، عاقبت به خیر قرار بده! همه شهدا همه گذشتگان، شهدای جنگ، شهدای بسیج، که این روزها سالروز بسیج نیز هست، همهشان را سر سفره اربابشان اباعبدالله میهمان بگردان! کشور ما، نظام ما، رهبر عظیم الشأن ما، محافظت بفرما! مرگ و زندگی ما را مرگ و زندگی محمد و آلش(ع) قرار بده! بالنبی و آله، صلواتی عنایت بفرمایید!