حسن شاه دین شرف بخشید ملک طوس را شمع آری می کند روشن دل فانوس را دیده را گفتم که: این روشندلی از چیست؟ گفت: توتیای خویش کردم خاک پاک طوس را گشت مدفون جسم پاک حضرتش، ماتم که چون دردل قطره نهان کردند اقیانوس را؟! کرده حیران شوکت دربان او، چشم قباد کرده مفتون حشمت خدام او، کاووس را ازبرای خاکروبی درش، روح الامین درکف خود هر سحر گیرد پر طاووس را فکرت سقراط، در کنه کمالش محو و مات حکمتش، در حیرت آورده است جالینوس را مشعل خورشید، روشن ازفروغ روی اوست پرتوش پر آب دارد چشم بطلمیوس را طالبان دعوت حق، در حریمش بشنوند روز و شب با گوش و دل آهنگ نای و کوس را
ای که دراسماء اعظم عمر خود کردی تلف درخراسان آی و بنگر مظهر قدوس را ای که مشتاق لقایی، بر حریمش رو نما تا به چشم دل ببینی آن کنار و بوس را گر رضای حق به جان خواهی، رضای او طلب غیر این درگه چه پویی عالم محسوس را؟ آن که باشد ضامن آهو به نزد خاص و عام می کند امیدوار از لطف خود مأیوس را سوختم گر در غمت نبود گریز از سوختن گرد شمع عارضت (پروانه) محبوس را
محمد علی مجاهدی (پروانه)
{DASTE_ONVAN} >> {ZIRDASTE_ONVAN}تعداد بازديد : {BAZDID} بار
{MATLAB_ONVAN}
{MATLAB_MATN}
نويسنده: {USERID} سطح مطلب: {LEVEL} تاريخ ارسال : {FIRSTTIME} تاريخ آخرين تغييرات : {UPDATETIME} منبع : {MANBA}
{COUNT_EMTIAZ} امتیاز دهنده |
امتیاز:
{EMTIAZ} از 5
{DASTE_ONVAN} >> {ZIRDASTE_ONVAN}تعداد بازديد : {BAZDID} بار
{MATLAB_ONVAN}
{MATLAB_MATN}
نويسنده: {USERID} سطح مطلب: {LEVEL} تاريخ ارسال : {FIRSTTIME} تاريخ آخرين تغييرات : {UPDATETIME}
ادامه مطلب